مرگ زمستانی ما...
می شکند رو تن یخ گرمی بوسه های من
می شنود دو گوش شب زمزمه ی صدای من
حرف بلند بی کسی .در شب تاریک وطن
صحبت درد خفتن شور و شراره های من
نقطه ی تو خالی همواره نشسته ته سطر
خط کج و کوله ی سر نوشت پر خطای من
نه جبری و نه اختیار داده به دست من عصا
تا که نیفتدم گذر بر همه جا نه جای من
نشسته در خیال تو قصه ی شیرین هوس
به قبله ام تو خوانده ای نمازهم به جای من
تو زندگی کرده ای با همه ی توش و توان
گرفته ای حق نفس حتی ز ریه های من
نه فرصتی به من رسید نه حق یک نگاه خشک
که هرچه بود و هرچه هست توبرده ای زجای من
داس اجل نمی دهد فرصت تازه ای به من
تا که به تارکت زند ضربه ی کینه های من
قصه ی حق من و تو در این فواصل بعید
می نرسد به منزلی حتی به آن سرای من
ربوده ای تو از من و تباربی گناه من
حاصل زنده بودنی که بوده است سزای من
مرگ زمستانی ما نتیجه ی جبر توبود
که از ازل نوشته شد در دل مبتلای من
که بی بهار آمدی مگرد به جستجوی عشق
شب سیاه دی بود نیاز بی شفای من
سکوت اگرنکرده ام جیغ بنفش حاصلش
به یک شعار زنده شد تمام ناله های من
شعار نردبان شدن تا که روی به آسمان
پهره بری تو یکسره از دل با وفای من
سلام . زيباست ولی جای اصلاح البته حداقل را دارد پيروز باشی عزيز
سلام من نمی تونم در مورد وزن و قافيه شعرتون نظر بدم. اما چيزی که منو هيجانزده می کنه ايمانه. نمی دونم چه جوری بگم... اما فکر می کنم منظور منو می فهمی. شايد بتونم بازم سر بزنم
سلام چه زيبا وصف الحال ما و اين آخوند هاييد ممنون . محتوای شعراتون آدمو خيلی به فکر می بره موفق باشيد
سلام و عرض ادب بسيار دتتان درست ، زیبا بود ........ بازی شده آغاز شما نيز بياييد بربازی ما چشم عنايت بگشاييد
زنده باشی استاد خوب من زنده باشی
سلام کار خوب و یه دستی بود خسته نباشین سر بزنین خوشحالم می کنین
باسلام بی نهايت آموزنده و زيبا و گويا هستند شعر های تامل برانگيزتان را می گويم .احساس کردم بر بام دماوند ايستاده ای و پر خروش تر از هرکسی که می شناسم می خروشی . زنده . پاينده و توانا باشی . به اميد ديدار
سلام بی خوصله ای !! چرا ؟
خوبِ من برای بار دوم سادگی کردم سری بزن
سلام چرا عزيزی چون تو اينقدر دير به روز می کند؟ قربانت